دکتر مصطفی نجفی تحلیلگر روابط بین الملل نوشت: جمهوری اسلامی ایران در دهههای گذشته، همواره خود را در معرض تهدیدهای خارجی دیده است. اما نوع نگاه آن به تهدید، غالباً سنتی، ایدئولوژیک و در مواردی حداقلی بوده است؛ تهدیدی که بیشتر در قالب تحریم، فشار سیاسی یا عملیات های محدود قابل مدیریت تلقی میشد.
اقتصادسنج؛ دکتر مصطفی نجفی تحلیلگر روابط بین الملل نوشت: جمهوری اسلامی ایران در دهههای گذشته، همواره خود را در معرض تهدیدهای خارجی دیده است. اما نوع نگاه آن به تهدید، غالباً سنتی، ایدئولوژیک و در مواردی حداقلی بوده است؛ تهدیدی که بیشتر در قالب تحریم، فشار سیاسی یا عملیات های محدود قابل مدیریت تلقی میشد.
با وقوع جنگ ۱۲ روزه میان ایران و دو قدرت دارای سلاح هستهای یعنی آمریکا و اسرائیل — برای نخستینبار تهدید از حالت انتزاعی، حداقلی و غیر موجودیتی خارج شده و عینیت ضدبقا یافته است. قاعدتاً این تحوّل، باید تاثیرات عمیقی بر درک امنیت ملی و راهبرد دفاعی ایران به همراه داشته باشد؛ چراکه، دولتها در محیطی آنارشیک میکوشند بقای خود را حفظ کنند؛ به ویژه وقتی یک تهدید، توانایی نابودی بقای کشور را داشته باشد.
نگاه سنتی و حداقلی به تهدید (پیش از جنگ)
پیش از تجربهی جنگ مستقیم، ایران تهدیدات خارجی را در چهارچوبی محافظهکارانه و اغلب نمادین ارزیابی میکرد. مهمترین مؤلفههای این نگاه عبارت بودند از:
۱. اتکای بیش از حد به بازدارندگی متعارف-نامتقارن: محاسبه راهبردی ایران این بود که با موشکهای بالستیک، نیروهای همسو (مثل حزبالله، حشد الشعبی، انصارالله، حماس و…) و تهدید به بستن تنگه هرمز میتواند هزینهی هرگونه حمله به خود را بالا ببرد و مانع آن شود. اما فارغ از سطح اثرگذاری آنها در میدان نبرد، منجر به بازدارندگی طولانی مدتی در برابر حمله خارجی نشد.
۲. تصور ضعف اراده دشمن برای جنگ مستقیم: مقامات سیاسی و نظامی کشور بارها گفتهاند که آمریکا و اسرائیل «جسارت» اقدام نظامی را ندارند، چرا که ایران پاسخ “قاطع و کوبندهای” خواهد داد.
۳. تلقی تهدید بهمثابه امری قابل مدیریت: تهدید به جنگ، اغلب بهعنوان ابزار فشار دیپلماتیک دیده میشد، نه خطر واقعی.
جنگ ۱۲ روزه؛ عینیتیافتن تهدید و فروپاشی تصور سنتی
با وقوع تجاوز مستقیم از سوی آمریکا و اسرائیل، برای نخستینبار ایران با چند واقعیت جدید مواجه شد:
۱. ضعف بازدارندگی سنتی: جنگ آغاز شد، بدون آنکه اهرم های بازدارندگی متعارف – نامتقارن ایران مانع آن شود.
۲. ضربهپذیری زیرساختها و مراکز حساس: حملات دقیق و سریع علیه مراکز دفاعی، هستهای، سایبری یا فرماندهی، آسیبپذیریها را آشکار کرد.
۳. تجربه تهدید از سوی قدرتهای دارای سلاح هستهای: آمریکا و اسرائیل بهعنوان دولتهای مجهز به جنگافزارهای فوقپیشرفته و هستهای، سطح تهدید علیه ایران را به «تهدید وجودی» ارتقا دادند.
به همین جهت، انتظار می رود پس از جنگ، ایران به درکی متفاوت و راهبردی از تهدید دست یابد که ویژگیهای آن بهشرح زیر است: ۱. تهدید واقعی، چندبُعدی و قریبالوقوع است، ۲. تهدید دیگر صرفاً نظامی یا سیاسی نیست؛ بلکه ترکیبی از عملیات نظامی، سایبری، اطلاعاتی و ترور هدفمند رهبران است، ۳. بازدارندگی موجود کفایت نمیکند، ۴. بازدارندگی آینده باید متکی بر ابزارهای قبلی و نوین و لایههای پیچیدهتر باشد (از جمله شاید بازدارندگی هستهای یا راهبردهای فناورانه غیرمتقارن).
از سوی دیگر، این جنگ بقای نظام و کشور را در اولویت قرار می دهد و امنیت دیگر به معنای توسعه عمق راهبردی در منطقه نیست، بلکه دفاع از بقای فیزیکی، نهادی و ساختاری خود کشور است.
حمله مستقیم از سوی دو بازیگر اتمی، مرز تهدید را از «احتمال» به «یقین» تغییر میدهد.
به طور کلی، تهران پیش از حمله، تهدیدات را در چارچوبی سنتی، کنترلپذیر و نمادین تحلیل میکرد. اما تجربه جنگ مستقیم، آن هم با دو قدرت اتمی، باید منجر به دگرگونی در ادراک و حتی «هویت امنیتی» کشور شود. بدین معنا که پس از حمله، ضرورت دارد ایران هویت امنیتی جدیدی برای خود تعریف کند که در آن «مقاومت صرف» دیگر تامین کننده امنیت ملی و بقا نیست. بلکه شاید زمان آن رسیده است که دکترین امنیتی-نظامی ایران از نامتقارن- متعارف به متقارن-نامتعارف تغییر یابد.
ایران اکنون باید به این درک رسیده باشد که تهدید میتواند کوتاهمدت، سهمگین و وجودی باشد، بازدارندگی نیاز به بازطراحی جدی دارد، امنیت صرفاً نظامی نیست، بلکه فناورانه، سایبری، اجتماعی و حتی روانشناختی است و نهایتاً، بقا، نیازمند ساخت یک ساختار دفاعی جدید و چندلایه است.
درک چنین تحولی در ساخت امنیتی و نظامی کشور میتواند نقطه آغاز تغییرات راهبردی در سیاست دفاعی، امنیتی و منطقهای ایران باشد.